عکس پروفایل تلگرام
خیلی آروم و آهسته کتابم رو برداشتم و از پله ها پایین آمدم و پشت میزم نشستم مطمئن بودم که مهمان ها شام میمونن چون خیلی گرم خاطرات گذشته شده بودند و موندن من که فردا امتحان مفردات داشتم کنارشون بی فایده بود. سکوت طبقه پایین بهم آرامش داد گوشیمو برداشتم که زمان را داشته باشم وسوسه شدم تلگرامم را هم برای آخرین بار چک کردم باورم نمیشد بلاخره عکس یه کودکی رو روی پروفایلش گذاشته بود هیجان زده پروفایلشو چک کردم و در دل خداروشکر می کردم.
آخرین باری که دیدمش باردار بود. از محل کارش تا خونه باهم پیاده اومدیم و خاطرات دوران دبیرستان را ورق می زدیم خیلی نگران بود نگران بچه ای که در رحم داشت و آزمایشی که قرار بود برای تعیین بیماری بچه اش بده . خیلی دلداریش دادم اما او نگران بود و می دونستم که نمی تونم احساسات مادرانه اش را بفهمم.
بارها میخواستم پیام بدم و از کودکش بپرسم اما می ترسیدم او را به تشخیص پزشک سقط کرده باشد و کنجاوی من باعث آزارش بشه اما الان وقتی دیدم عکس پروفایلش پر از تصاویر کودکانه است خوشحال شدم.