خانم اجازه ما دستشویی داریم
دیروز وقتی وارد دبستان فاطمیه شدم معاون پرورشی مدرسه،خانم رضایی گفتند که امروز زنگ فضیلت را سرکلاس اول بروید اولش جاخوردم خواستم مخالفت کنم سرمو پایین انداختم که یکدفعه توضیح دادند که قرار هست معلم این کلاس به جلسه ای بروند به ناچار قبول کردم تجربه ی کلاس اولی هارو نداشتم سعی کردم بالبخند وارد کلاس بشم رفتم روی صندلی نشستم و منتظر برگشت بچه ها از زنگ تفریح شدم چندنفری که داخل کلاس بودن اومدن دور میز جمع شدند و منو نگاه می کردن منم مشغول دیدن نمونه سوال هام بودم تعدادشون بیشتر شده بود و دائم باهم پچ پچ می کردند که این کیه؟! بهشون گفتم هروقت کل بچه های کلاس اومدن بهم خبر بدید خیلی بامزه نگاهم میکردند قند توی دلم آب شده بود صدای زنگ شنیده شد بچه ها تندتند وارد کلاس شدن خانم مدیر آمد داخل کلاس و منو به بچه ها معرفی کرد بعد از رفتن مدیر شروع کردم به آموزش وضو که یکی ازبچه ها اومد جلوی من و گفت خانم اجازه میشه بریم دستشویی و من خیلی سریع بهش اجازه دادم نفر دوم آمد به او هم اجازه دادم که دیدم چندنفری باهم اومدن و می گفتن که ما میخواهیم بریم دستشویی جالب بود یکدفعه 90درصد کلاس از روی نیمکت هاشون بلند شدن و جلوی من جمع شده بودن و پشت سرهم دائم میگفتن خانم اجازه خانم اجازه ما بریم دستشویی ،واقعا دیگه خندم گرفته بود وقتی بچه ها خنده ی منو دیدند باهم هجوم بردند به سمت در که تازه فهمیدم نباید بهشون روی خوش نشون میدادم خودم را از لابلای بچه ها به پشت دررسوندم و دررو باز کردم و معاون پرورشی را صدا زدم و بچه ها با صدای خانم رضایی همگی پشت نیمکت هایشان نشستن . وقتی بیرون از کلاس آمدم با خنده گفتم که من دیگه سرکلاس اول ها نمیرم.
اما امروز وقتی توی راهرو مدرسه منتظر خانم رضایی بودم در کلاس اول ها باز شد و یکی از بچه ها منو دید و باصدای بلند گفت بچه ها خانم نماز اومده که دیدم کل بچه های کلاس اومدن پشت در و با ذوق و شوق بهم سلام میدادن و میگفتن سلام خااااانم
اون لحظه خیلی هیجان زده شده بودم و احساس می کردم بچه ها با این استقبالشون یجورایی داشتند بابت دیروز قدردانی می کردند کاش ماهم قدرشناس خدا باشیم.