رگ غیرت بچه شیعه
این کتاب رو اصلا درطول ترم نخونده بودم داشتم برای این یک روز و نصفی که تاامتحانش مونده برنامه ریزی می کردم که مادرم آمد داخل اتاق و گفت دیرت نشه دبستان نمیری ؟!با خونسردی گفتم نه ، می دونستم مادرم روی غیبت کردن حساسه تا اومد اعتراض کنه دست پیش رو گرفتم و گفتم وقتی ندارم باید این کتاب روبخونم و… دراتاق را بست و من سریع شروع به خوندن کردم درسی که می خوندم درمورد سختی تبلیغ پیامبر ص بود. یکدفعه نمی دونم چرا یاد سقیفه افتادم اون هم بی اختیار، خیلی وقت که تصمیم داشتم جریان سقیفه را برای بچه ها تعریف کنم اما هربار نشد یا یادم رفت یا مدیر و معاون موضوع خاصی را پیشنهاد دادند اما اینبار باخودم عهد کردم و گفتم من امروز میرم و تحت هرشرایطی برای هرکلاسی که رفتم سقیفه را توضیح میدم فقط سقیفه .
باعشق به شیعه از کتابم دل کندم و خیلی سریع آماده شدم و رفتم . اتفاقا سر شلوغ ترین کلاس ششم منو راهنمایی کردند وقتی روی تابلو بعد از نوشتن بسم الله خیلی بزرگ نوشتم سقیفه ، حتی بچه ها نمی تونستند این کلمه را تلفظ کنند و کل بچه ها تاحالا نام سقیفه را نشنیده بودند و وقتی بچه ها می پرسیدند خانم چی نوشتیدانگار قلبم را چنگ می زدند. که چرا بچه شیعه ها از سقیفه بی اطلاع هستند . شروع کردم به توضیح دادن و می دیدم که بچه ها یکی یکی ساکت می شدند و خیلی خوب به حرفام توجه می کردند و باتمام وجود می دیدم که وقتی به اوج داستان یعنی حمله به خانه ی حضرت زهرا علیهاالسلام رسیدم صورت های بچه ها برافروخته شده بود اونجا فهمیدم که اینکه میگن “سقیفه رگ غیرت بچه شیعه هستش” درسته.