مهزیار

به قلم مهزیار
  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

عکس پروفایل تلگرام

29 دی 1396 توسط معصومه ورمزيار

خیلی آروم و آهسته کتابم رو برداشتم و از پله ها پایین آمدم و پشت میزم نشستم مطمئن بودم که مهمان ها شام میمونن چون خیلی گرم خاطرات گذشته شده بودند و موندن من که فردا امتحان مفردات داشتم کنارشون بی فایده بود. سکوت طبقه پایین بهم آرامش داد گوشیمو برداشتم که زمان را داشته باشم وسوسه شدم تلگرامم را هم برای آخرین بار چک کردم باورم نمیشد بلاخره عکس یه کودکی رو روی پروفایلش گذاشته بود هیجان زده پروفایلشو چک کردم و در دل خداروشکر می کردم. 

آخرین باری که دیدمش باردار بود. از محل کارش تا خونه باهم پیاده اومدیم و خاطرات دوران دبیرستان را ورق می زدیم خیلی نگران بود نگران بچه ای که در رحم داشت و آزمایشی که قرار بود برای تعیین بیماری بچه اش بده . خیلی دلداریش دادم اما او نگران بود و می دونستم که نمی تونم احساسات مادرانه اش را بفهمم. 

بارها میخواستم پیام بدم و از کودکش بپرسم اما می ترسیدم او را به تشخیص پزشک سقط کرده باشد و کنجاوی من باعث آزارش بشه اما الان وقتی دیدم عکس پروفایلش پر از تصاویر کودکانه است خوشحال شدم. 

 1 نظر

بندر انزلی

07 مرداد 1396 توسط معصومه ورمزيار

دست های مهسا رو محکم توی دستم گرفته بودم و روی شن های ساحل به سمت دریا می دویدیم اما صدای پدرم را می شنیدم که تاکید می کرد زیاد جلو نرید. همان طور که پیش می رفتیم برای اینکه بتوانم مهسا را تحت کنترل خودم داشته باشم، بازی در ذهن خودم طراحی کردم و به او گفتم ما به سمت آب می دویم اما وقتی موج آمد فرار می کنیم و به سمت ساحل می دویم.  

صدای شادی کودکانه مهسا با آمدن موج دوصد چندان می شد و سرمستانه می دوید یک لحظه به دریا که نگاه کردم یاد افرادی افتادم که در این آب گرفتار شدند و جان خودشان را ازدست دادند که حس کردم دستم را مهسا تکان می دهد و می گوید عمه عمه … به خودم آمدم مهسا با صورت خیس و چشم های متعجب منو نگاه می کرد و سعی در به خود آوردن من بود. گفتم بله گفت چرا نمی خندی ؟!درجواب یک خنده ی مصنوعی تحویلش دادم اما مهسا با زیرکی کودکانه اش پرسید عمه چی شد که ناراحت شدی؟! و من بازی را با آمدن دوباره ی موج شروع کردم  . 

توی ماشین وقتی داشتیم برمی گشتیم سرش را روی پاهایم گذاشته بود و من چادرم را رویش انداختم و موهایش را نوازش می کردم و به این موضوع فکر می کردم که چشم بچه ها دنبال ما بزرگترهاست. آن ها به بهترین تفریح گاه نیاز ندارند بلکه رفتار و نوع بازی ما بزرگترها هستش که به بچه ها روحیه میدهد. در آن چندلحظه ای که من غرق درافکارم بودم چندین موج به مهسا برخورد کرده بود اما او نخندیده بود بلکه فقط به من نگاه می کرد وقتی من خندیدم و بازی را دوباره شروع کردم او هم خندید و شادی اش را بدست آورد. وجود و گرمی بزرگترها در بازی به کودکان انرژی و لذت هدیه می دهد نه وجود اسباب بازی های متعدد و گران قیمت و پارک های وسیع ! بله ما می توانیم با کمی خلاقیت در عین سادگی با فرزندان بازی کنیم و آنها را شاد نمائیم. 

 

 1 نظر
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

مهزیار

همیشه عاشق مهزیار اهوازی بودم و وقتی صبا بطور اتفاقی این نام مستعار را برای فعالیتم در فضای مجازی پیشنهاد داد با جان و دل قبول کردم.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • خاطرات تبلیغ
  • راهیان نور
  • شبکه های اجتماعی
  • مادربزرگ
  • ولنتاین
  • کودک

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس