مهزیار

به قلم مهزیار
  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

ننه

17 مرداد 1396 توسط معصومه ورمزيار

بعدازظهر تابستون سال 81 بود و هوای گرم و روز بلند کلافم کرده بود که ننه اومد خونمون ، ننه یک زن خیلی مودب و خوش زبونی بود من خیلی دوستش داشتم شروع کرد به صحبت کردن و گفت که امشب عروسی پسرهمسایشونه و ننه اومده دنبال من تا منو باخودش ببره عروسی ، منم از خدا خواسته با ذوق گفتم که حتما میام فقط باید منتظر بمونی تا من آماده بشم ننه بامهربونی گفت باشه حتما
و من رفتم که آماده بشم خودم الان که یادش افتادم خندم می گیره از رفتارم ، بچه ها فکرشو کنید اول آبگرمکن را زیاد کردم تا گرم بشه وقتی گرم شد رفتم حمام بعدش رفتم موهامو سشوار کردم بعد لباس پوشیدم و در تمام این رفت وآمدهایی که داشتم ننه فقط منو با خونسردی نگاه می کرد و دونه های تسبیحشو رد می کرد و گاهی با داداشم صحبت می کرد و اصلا به من نگفت زودباش یا چقدر منو معطل کردی و یا… خلاصه من ساعت 8شب اماده شدم وقتی توی راه داشتیم می رفتیم هم با آرامش باهام صحبت می کرد.
آره ننه اصلا استرس و اضطراب نداشت همیشه آروم بود آروم آروم
امیدوارم الان هم در آرامش باشه

 نظر دهید »
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مهزیار

همیشه عاشق مهزیار اهوازی بودم و وقتی صبا بطور اتفاقی این نام مستعار را برای فعالیتم در فضای مجازی پیشنهاد داد با جان و دل قبول کردم.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • خاطرات تبلیغ
  • راهیان نور
  • شبکه های اجتماعی
  • مادربزرگ
  • ولنتاین
  • کودک

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس