بندر انزلی
07 مرداد 1396 توسط معصومه ورمزيار
دست های مهسا رو محکم توی دستم گرفته بودم و روی شن های ساحل به سمت دریا می دویدیم اما صدای پدرم را می شنیدم که تاکید می کرد زیاد جلو نرید. همان طور که پیش می رفتیم برای اینکه بتوانم مهسا را تحت کنترل خودم داشته باشم، بازی در ذهن خودم طراحی کردم و به او… بیشتر »